شیمی- زیست- فیزیک- جغرافی- دین و زندگی-ادبیات...
شیمی- زیست- فیزیک- جغرافی- دین و زندگی-ادبیات...
«خورشید جمالش مرا از خواب بیدار کرد»
من جوانى هستم که در زندگى مرفّهى بزرگ شدهام، همه وسائل خوشگذرانى برایم آماده است.
روزى در ویلاى لب دریا که بسیار زیبا است و پدرم تمام گلهاى چهار فصل را در آن جمع کرده و طراوت خاصّى به آن داده است، نشسته بودم و به گیاهى به نام پیچک که از درختى بالا رفته بود و دوباره از سر درخت سرازیر شده و به پائین افتاده بود و در عین حال طراوت عجیبى در آن قسمت سر ساقه گیاه دیده مىشد دقیق شده بودم، ناگهان مثل کسى که از خواب عمیقى بپرد و به چیزى دقیق شود با خود گفتم: این چه معجزهاى است که از طبیعت صادر شده؟ این گیاه با آنکه از پاى ریشه تا سر ساقه لااقل پنجاه متر طول دارد و ساقهاش به باریکى دو میلى متر بیشتر نیست و علاوه داخل ساقه مثل لوله آب خالى نیست که آب آزادانه به سر ساقه برسد و هوا هم به قدرى گرم است که در مدّت یک دقیقه لااقل در هر سانتیمترى دو قطره آب تبخیر مىشود آیا چگونه پمپى پاى ریشه این گیاه به کار گذاشتهاند که در هر دقیقه بدون کم و زیاد مىتواند این همه آب را از رطوبت زمین بگیرد و به طور مساوى به تمام برگها و شاخههاى این گیاه برساند؟!
این فکر آن روز هر چه بود، مانند فریاد بلندى بود، که به سر شخصى که در خواب است بکشند و او را از خواب بیدار کنند، من از خواب غفلت بیدار شدم و به درختها و گیاهان، در باغ و جنگل نگاه مىکردم و فریاد مىزدم که اینها را چه نیروئى، چه کسى، چه حکیمى، این گونه تحت قدرت خود قرار داده و به آنها کمک مىکند؟! ناگهان چشمم باز شد و همان گونه که شما با چشم دل و عقل وقتى پنکه کار مىکند جریان برق را در آن مىبینید، من هم در همه جا و همه چیز و در تمام گیاهان و درختان آن ویلا و کوه و جنگل و دریا نیروى حکیم و دانائى را مشاهده کردم که زیبائى و جمالش عقل و هوش را از سرم ربود.
به به چقدر لذّت بخش بود! چگونه محبوبم، عزیزم، آفریدگارم، در آن صبح خوشبختى که خورشید جمالش مرا از خواب غفلت بیدار کرده بود، به من لبخند مىزد و صبح بخیر مىگفت و چگونه من خود را در آغوش مهر و محبّتش انداختم!
ایکاش عزیزان شما هم مثل من آن جمال زیبا را مىدیدید و یا لااقل در کنار من بودید و وجد و نشاط مرا مشاهده مىکردید، انسان با وجدان هر چیز خوبى را که به دست مىآورد مایل است دوستانش هم از آن استفاده کنند یا لااقل مىخواهد به مردم اهمیّت نعمتى را که دارد بفهماند.
به خدا قسم، حیف است که انسان در دنیا مثل ذرّهاى که در آفتاب حرکت مىکند و بلکه شدیدتر از آن تحت نفوذ و احاطه پروردگار عزیز و خداى مهربان باشد و از او غافل باشد. بالأخره من نمىدانم چگونه وجد و نشاط خود را براى شما توضیح دهم، تنها باید بگویم: «تا نخورى ندانى» به هر حال آن روز ساعتها گریه شوق کردم و تنها چیزى که از محبوبم، معبودم، پروردگار عزیز و مهربانم خواستم این بود که هرگز مرا از خود جدا نکند و دیگر بار به خواب غفلت فرو نروم او هم دست مرا گرفت و به دست یکى از اولیائش براى تربیت شدن و لیاقت پیدا کردن به مقام قربش سپرد و براى همیشه زیر بار منّت خود قرارم داد.